♣__ کلاه خاکی __♣ من ... سال هاست تو را به قلبم وعده داده ام
نمی دانم امشب چه شده
من مست
و قلم در حال رقص...
فقط تو را می نویسد!
گفتم بیش از حد مهربان نباش
قلم هم شیفته ات شد!
----------- ح.ک نظرات شما عزیزان:
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو...
خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از تو مینویسم و این کیمیا کم است دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست با او چه خوب میشود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست امشب ولی هوای جنون موج میزند دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست ای کاش از تو هیچ نمیگفتمش ببین دریا هم اینچنین که منم بردبار...نیست!
این روزها نوشته های من با تو زندگی میکنند!!!
باید لهجه خورشید را بپوشم...
می خواهم از تو بنویسم
حالا که باز لحظه دیدار است... شاید دوباره عشق میسر شود وقتی که راه چشم تو هموار است...!
دیگر نمی نویسم!
نا گفته هایم را از عمق چشمانم بخوان...
سلام ،خوبی داداشی؟؟ مثل همیشه زیبا و پر از احساس نوشتی
خيلي سخت بود
با بغض نوشتم ولي با خنده خواندي پاسخ: چه چیزی رو ؟!!!!!!!
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
|
||||||||||||
|